کیه چشمای تو رو ببینه طاقت بیاره
تو باید قصه باشی قصه حقیقت نداره
تو رو از خیال شاعرا به من هدیه دادن
تو رو از باغای خلوت خدا فرستادن
منکه رسم عاشقی رو مثل مجنون بلدم
تو رو باور می کنم اما هنوز مرددم
اون کدوم ابره که دلتنگ تو باشه نباره
کیه با چشم تو روبرو بشه کم نیاره
تو همونی که غم جدایی رو خاک می کنی
شکو از لمس سرانگشتای من پاک می کنی